سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انتخابات مجلس در کوهدشت
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
نوشته شده در تاریخ 90/2/10 ساعت 12:19 ص توسط محمدکاظم یاری


... گاهی آدم خودشو گم میکنه ...!

... گاهی آدم خودشو پیدا میکنه که گم گور بشه ... !

... گاهی هم ...

شنیدم شهید برونسی که 27 سال مفغود بود برگشته ...؟!

خیلی فکر کردم خیلی داغونم کرد ... !

آخه حاجی قرار نبود هیچ وقت برگرده ... چون اقتدا به مادرش کرده بود ... !

اما برگشتش مرموز بود ... !

تن پیدا شده ای که خیلی چیز ها از جمله خاطره شهادتش که در کتاب خاک های نرم کوشک نقل شده بود رو برد زیر سوال .. !؟

چون:

 اولا منتقل شده بود محل جنازه دقیق معلوم نبود حالا پیدا شده ؟!

دوما جنازه حاجی با توجه به خاطره سر داشت و الان بی سره !؟

فکر میکنم دوستانش و آقای عاکف باید پاسخگو باشند که دقیقا جریان چیه ؟!

چرا که اون موقع صدام لعنة الله علیه برای سرش جایزه گذاشته بود ... !

سر حاجی رو کجا رفته خدا عالمه ... !

هر چند معلوم میشه به ارزو شهادت همچون علی اصغری و امام حسینی خودش رسیده ... !

بگذریم ...

حرفم اینا نبود ؟! ام خب اینها اومد ... !

بگذریم ... !

حاجی برگشته ... !؟

چرا ... !؟

حاجی برگشته چون الان گم نامی تو گلستان های فراموش شده بین دوستانشه ... !

یکم به خودمون بیاییم بد نیست ... !

یا حق ...

 

 



  



نوشته شده در تاریخ 90/2/10 ساعت 12:19 ص توسط محمدکاظم یاری


شعر بی نقطه

از حاج ولی الله کلامی زنجان در مدح

امیرالمومنین علی ع

در مکه هَلا حکم اله احد آمد کامال و مراد همه والا ولد آمد
در طارم اعلا ملک سدره صلا داد مولود حرم رهرو راه احد آمد
مرد عمل و محرم اسرار دل ما در معرکه کرار و احد را اسد آمد
معصوم دوم و اول امام همه عالم معموره اسلام و ولا را عَمَد آمد

 

گردد دگر اعدا همه آواره و رسوا گاه عدم ملحد و حرص و حسد آمد

در طور ولا کرد طلوع ماه دل آرا ماه آمده و اهل حسد را رمد آمد

صدر الامم و مالک ملک ورع و داد سالک که هماره ، ره داور رود آمد

او صالح و او مصلح و او حاکم عادل او آمد و در مهلکه حکام دد آمد

مهر سحر و ماه مسا صحر محمد در حال دعا حامد حمد صمد آمد

او محور ملک دل و دل در گرو مهر گمره دل اعدا که در او مهر رد آمد

در عرصه علمدار رسول الله اکرم او مردم ما را کمک آمد مدد آمد

دل کرده مرور اسم ورا در همه اعداد ده اسم مطهر، که صد و ده عدد آمد

علامه دهر اسوه احرار موحد روح الله عصر او که مرادم دهد آمد

در کل امور آمر و هم مسلک طاها او گوهر دل را محک و حصر و حد آمد

در هر دو سرا او همه را سرور و سالار سر کرده که در سلسله محکم مسد آمد

دل داده ام او را که رسد در دم مرگم امداد گر و همدم ما در لحد آمد

مداحم و مولا صله ام داده و هر دم گل کرده «کلامم» ره دل در صدد آمد



  



نوشته شده در تاریخ 90/2/10 ساعت 12:19 ص توسط محمدکاظم یاری




  



نوشته شده در تاریخ 90/2/10 ساعت 12:19 ص توسط محمدکاظم یاری


شایعات چندروزه برای احمدی نژاد:

دکتر محمود احمدی نژاد(ریاست حمهوری محترم کشور ایران)استعفا داد!
عدم حضور دکتر احمدی نژاد در محل کارش.
دکتر احمدی نژاد به خانه رفته و جلسات کاری خود را لغو نموده.
چک نویس استعفای دکتر احمدی نژاد منتشر شد.
رحیم مشایی عامل اصلی اختلاف دولت و احمدی نژاد.
جمع کردن امضا برای سوال از رئیس جمهور.
استیضاح رئیس جمهور نزدیک است.
علی مطهری پیگیر استیضاح رئیس جمهور.
احمدی نژاد علما را به منزل خود راه نداد.
مشایی سرپرست وزارت اطلاعات خواهد شد.

 نمی دونم چه خبر شده که این همه شایعه کل کشور رو پر کرده! شایعه هایی که باور کردنش سخته اما اونقدر محکم نقل میشه که آدم به شک می افتد...شایعات بالا بعضا به کرات توسط اقشار مختلف جامعه شنیده می شود و معلوم نیست که چه کسی آن را جهت دهی می کند.
شاید سوالات زیر در ذهن شما هم باشد.  اما چیزی که مهم است علامت های سوال متعدد در ذهن همه ماست.
انتشار این گونه شایعات آیا بدون هماهنگی با دفتر رئیس جمهور است؟
اگر بدون هماهنگی است پس چرا تکذیب نمی شود؟
اگر تکذیب شود نشان از این است که چیزکی بوده؟
حضور دکتر در صدا و سیما خیلی سخت است تا شایعات پایان یاید؟
آیا احمدی نژاد تصور می کند اینقدر محبوب است که حتی فکر مخالفت با مقام معظم رهبری به ذهن او خطور کند؟

چه کسانی از دامن زدن به این شایعات سود می برند؟

آیا سکوت اینقدر ارزش دارد که زحمات چندین سال دولت زیر سوال رود؟



  



نوشته شده در تاریخ 90/2/10 ساعت 12:19 ص توسط محمدکاظم یاری


 

فکرش را بکن! با چه ذوق و شوقی بذر سبزی بخرم، باغچه ی کوچکمان را شخم بزنم، کرت بندی کنم، بذرها را بکارم، روزی دوبار آبشان بدهم، مدام حواسم باشد به علف های هرزی که خودشان را سبزی جا می زنند، و بعدِ سه هفته انتظار، وقتی تازه نوک بنفش-سبز ریحانهایم زده بیرون و شروع کرده ام قربان صدقه رفتنشان، چه می شود؟ هیچ! یک روز عصر می بینم یک گربه ی زشت رفته درست وسط ریحانهای معصوم من، دارد چاله می کَند!
اشکم داشت درمی آمد!!

پ.ن. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: هرکس «لا اله الاّ اللّه» بگوید به واسطه آن کار، درختی در بهشت برای او کاشته می‏شود و همچنین است هرکس «اللّه اکبر» بگوید. شخصی به پیامبر گفت: پس درختان ما در بهشت بسیار است! حضرت فرمودند: آری، به شرط آنکه آتشی بدنبال آن نفرستید و آنرا نسوزانید.
(
بحار، ج‏8، ص‏ 186)



  



نوشته شده در تاریخ 90/2/10 ساعت 12:19 ص توسط محمدکاظم یاری


30 سال پیش جوانی که تازه خدمت سربازی را به اتمام رسانیده بود به خانه بر می گردد. هراز چند گاهی به شیراز مسافرت می کند و با دوستان دیدار مجدد می نماید . با دوستان خود رابطه ای تنگاتنگ دارد .اما بعد از آخرین سفر به شیراز دیگر خبری از او نمی شود . به دنبال او می گردند . انگار کسی او را ندیده و یا نمی شناسد .آری جوانی 21 ساله بطوری عجیب گم می شود و هیچ کس ردی از او نمی یابد .

هنوز بعد از نزدیک به 30 سال برادر و تمامی خانواده دنبال او می گردند و هنوز چشم انتظارند شاید کسی خبری از او داشته باشد . شاید کسی او را بشناسد . در این مدت همه جا به دنبال او گشته اند و اینبار هرکس که احساس می کند می توانند کمکی کنند و این خانواده از نگرانی بیرون آورد، دست یاری داز نموده اند ...

آقای حبیب ار‍ژن به شماره ملی 3579702211  برادر حاج یحیی آورنده  (حاج یحیی)

دوستانی که می توانند راهی را پیشنهاد کنند ما را یاری نمایند ...



  



نوشته شده در تاریخ 90/2/10 ساعت 12:19 ص توسط محمدکاظم یاری


بسم الله القاصم الجبارین

این روزها شاهد جنایات هولناکی در کشور بحرین هستیم، هر چند جنایاتی دولت حاکم بحرین و آل سعود بوی انتقام از شیعه می دهد و دشمنان تشیع که از  پیروزی های پی در پی خط فکری اهل بیت پیامبر صلوات الله علیهم  و انقلاب اسلامی ایران در لبنان،عراق و سایر نقاط جهان سردر گم شده اند به انتقام کشی از مظلو مان بی دفاع و زنان وکودکان روی آوره اند ول یباید توجه داشت که حوادث بحرین ابعاد مختلفی دارد.

امروز متاسفانه آل سعود به همراه آل خلیفه در زمین دشمنان اسلام بازی می کنند و از توطئه آمریکا و اسرائیل غفلت کرده اند. اینان به جای دشمن شناسی بازیچه دستان دشمنان قرار گرفته اند؛ نه تنها بازیچه دشمنان بلکه روی دشمنان را نیز سفید کرده اند.حمله به مساجد،حسینیه ها و ربایش دختران و زنان شیعه و شکنجه و اذیت و آزار مردم تا جاییکه به قرآن و سایر مقدسات نیز رحم نکرده اند. ولی ما باید همانطوریکه رهبر فرزانه انقلاب فرمودند نباید به جنگ مذهبی تبدیل شود و دشمن اصلی فراموش شود.

یک بعد دیگر این حادثه تلخ وظیفه و رسالت ماست که باید با هوشیاری و آگاهی روز افزون ضمن رصد کردن این حوادث دقت کنیم که گرفتار بی تفاوتی نشویم و مترصد فرصتی باشیم که به وظیفه خود عمل کنیم.هرچند در این موقعیت حساس جز هم دردی، دعا و ابلاغ مظلومیت مسلمانان و شیعیان و اطلاع رسانی از طریق فضای سایبری کار دیگری نتوانیم انجام دهیم.

به امید ظهور منتقم آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین



  



نوشته شده در تاریخ 90/2/10 ساعت 12:19 ص توسط محمدکاظم یاری


خواب دیدم که شبی نوبت مرگ من شد
لحظه‌ی پر تب و تابِ من و جان کندن شد
لرزه بر جان من افتاد و چنان ترسیدم
که تمامِ گنه کرده به یک دم دیدم

 

چشمِ بی نورِ من از مرگ به هم می‌افتاد
ضربه‌ی قلب من هر لحظه به کم می‌افتاد
لب من او که به کلِ بدنم می‌ارزید
همره سینه و دندان و زبان می‌لرزید
هر دو گوشم که همه عمر خطا کارش بود
فصل تلخ نشنیدن غم و غمخوارش بود
آن دو پایی که به هر بزم گنه پا بنهاد
از سرانگشت، برون جان شد و خود را بنهاد
بند بند بدنم روح ز کف می‌دادند
همچو تیری که رها سوی هدف می‌دادند
نوبت آمد که ز دستم بربایند احساس
زیر لب خواندم حدیثی «مددی یا عباس»
* * *
من که یک عمر به یاد ید تو سینه زدم
لحظه‌ی مرگ شده کن کمک گر چه بدم
ناگهان هودجی از نور کنارم آمد
گوییا لحظه‌ی پاییز بهارم آمد
چه دل آرای رخی به چه جمالی دارد
گوشه‌ی لعلِ لبش وای چه خالی دارد
باز شد قفل زبانم چو سلامش دادم
یک سؤال از نسب و کنیه و نامش دادم
راجعون خواند مرا قوت جانی بخشید
نام خود گفت مرا روح و روانی بخشید
* * *
مهدی فاطمه‌ام یوسف کنعان علی
لحظه‌ای آمده‌ام یاری یاران علی
مهراس عاشق من یاری تو کار من ست
عمویم گفت برو چون که عزادار من ست
با تو ای عاشق من نغمه و حالی دارم
از همه زندگیت چند سؤالی دارم
مگر ای شیعه نبودم همه جا دلدارت
که به خلوتکده شد جرم و گناهان کارت
تو که من را به دعاهای فرج می‌خواندی
با همان غیبت و تهمت دل من سوزاندی
گوش تو منتظر بانک انا المهدی بود
یا صداهای خطا گستر و کم عهدی بود



  



نوشته شده در تاریخ 90/2/10 ساعت 12:19 ص توسط محمدکاظم یاری


یکی از دانش آموران خبر آورد که :

سمیه دیشب در خانه تنها بوده و خانه شان دزد آمده است

خوب دزد آمدن عادی بود ولی تنهایی سمیه مشکوک
او را کناری کشیدم و گفتم :
چرا تنها بودی و مادرت کجا بوده است
سمیه گریه کرد و توضیح داد که 2شب است که تنهاست و مادرش را گرفته اند
از او پرسیدم مادرش را به چه جرمی گرفته اند و چرا در این دو روز چیزی نگفته است ؟
او از علت این مسئله چیری نمی دانست و فقط یک شماره تلفن به من داد که مادرش توانسته بود به او برساند .
با شماره ای که سمیه داد تماس گرفتم ومتوجه شدم آنجا یک موسسه ای است که سائلین را جمع آوری می کند .
با مسئول آن گداخانه صحبت کردم و خوهش کردم که ما را بپذیرند . ایشان قبول کردند و من و همکارم به سرعت خودمان را به آدرسی که داده بودند رساندیم
جایی بود که نام بهشت بر روی آن خودنمایی می کرد .
وارد آنجا شدیم و از هفت خوان رستم عبور کردیم تا به دیدار مسئول نایل گشتیم .
جویای علت بازداشت مادر سمیه شدم
ایشان برای من گفت که مادر سمیه را در حال گدایی از دیگران گرفته اند و به اینجا آورده اند و باید منتطر باشیم تا در چند روز آینده قاضی برای ایشان رای صادر کند
در حالیکه خیلی ناراحت شده بودم گفتم که مادر سمیه همسر ندارد و مخارج زندگی و اجاره خانه و ... موجب اینکار شده است و باید برای او امکانات کار را فراهم نماییم ضمن اینکه
ایشان فقط یک دختر دارد که 10ساله می باشد و دوشب است که در خانه تنهاست وخواهش کردم که او را آزاد کنند و یا اینکه فکری به حال فرزند او بکنند
آن مسئول محترم توضبح داد که بله خودش هم در این دوشب خیلی بی تابی می کرده و مدام میگفته که فرزندی دارد که تنهاست
خلاصه من و همکارم گفتیم و آنها گفتند تا بالاخره راضی شدند مادر سمیه را با قید ضمانت آزاد سارند و ضامن ایشان هم باید من می شدم
با علی مدد سریع کارهای ضمانت ایشان را انجام دادیم و مادر سمیه را از آن مکان آزاد کردیم و با خود به مدرسه آوردیم .
مادر سمیه در بین راه برای ما گفت که:
من گدایی نمی کرد م
پولی فراهم کرده بودم و مقداری قاشق و چنگال خریده بودم و آنها را می فروختم و چون اجاره نمی دهند که بساط پهن کنیم در پباده روها راه می روم و جلوی مردم را می گیرم و خواهش میکنم که از من آنها را بخرند . مشغول کارم بودم که من را دستگیر کردند .

او مدام اشک می ریخت که تمام سرمایه ی من همان قاشق و چنگالها بوده که آنها را از من گرفته اند حالا من چه کار کنم و از کجا خرجم را در بیاورم .
دلمان برای مادر سمیه خیلی سوخت خصوصا وقتی او را با فرزندش رودررو کردیم . نمی دانید چه صحنه ای بود آن دو در آغوش هم از شدت گریه تقریبا فریاد می زدند و دایما قربان صدقه هم می شدند . اشک از چشمان همه جاری بود . با خودم فکر می کردم چرا گاهی زندگی بی رحم می شود ؟
سرمایه ی از دست رفته ی مادر سمیه را به او ار طرف مدرسه دادیم و قرار شد او بساط خودش را در پشت دیوار مدرسه بعد از تعطیلی راه بیاندارد تا بتوانیم با کسب اجاره از مسئولین جایی را برای دستفروشی اوپیدا کنیم .
طرحی در کشور پیاده شود تا زنان بی سرپرست بتوانند امرار معاش داشته باشند . البته کمک های کمیته ی امداد هست اما این کمک ها هم یک ماه در میان هست و هم اندک و کفاف مخارج و اجاره خانه را نمی دهد .

کاشک دست خیرین به جای تامین غذا و لباس به سمت اشتغال زایی پیش برود



  



نوشته شده در تاریخ 90/2/10 ساعت 12:19 ص توسط محمدکاظم یاری


زن وارد شد و نگاهی به اطراف انداخت با نگاهی تعجب برانگیز به چهره اش چشم دوختم ؛ کمی هراس داشت .
گفتم کاری دارید ؟
زن خوش برخوردی بود و گفت : دلم برای دخترم داره پر می زنه تو را خدا بگذارید او را ببینم !!!
خیلی تعجب کردم گفتم مگر با دخترت نیستی ؟ گفت :
نه او را از من جدا کردند ! و اشک از چشمانش جاری شد .
با کمی سوال و جواب متوجه شدم که بله خانواده اختلاف دارند و در حال متارکه می باشند و مادر را از دیدن فرزند محروم کرده اند و مادر با ترس و لرز آمده بود تا دخترش را ببیند .
کفتم خانم برای ما مسئولیت دارد اگر پدر منع کند و شما نامه ی دادگاه نداشته باشید نمی توانید دخترتان را ببینید .
او در حالیکه اشکهای روی گونه اش را پاک می کرد نگاهی ملتمسانه به من انداخت و گفت :
از راه دوری آمده ام از صبح توی جاده هستم تو را خدا اجازه بدهید دخترم را ببینم .
با مشورت با همکاران تصمیم گرفتیم این اجازه را بدهیم هر چند می دانستم ممکن است عواقب خوبی برای من نداشته باشد اما چه می توانستم بکنم . اشک های یک مادر قلب سنگ را هم سوراخ می کند .
به دنبال دخترش در کلاس فرستادیم . دختر بدون خبر از وجود مادرش به دفتر مدرسه آمد .
به محض ورود به دفتر و دیدن مادرش نتوانست جلوی خودش را بگیرد و با تمام قدرت فریاد زد ... مادر
و با دو خودش را در آغوش مادرش انداخت
صحنه ی غمناکی بود .
دختراز ته دل داد می زد و اشک می ریخت و مادرش قربان صدقه اش می شد . و او را بوسه باران می کرد .
دختر خود را در آغوش مادر رها کرده بود و مدام گریه می کرد و می گفت تو کجا بودی و مادر می گفت قربانت بشوم اینقدر گریه نکن .
تمام ما در داخل دفتر از دیدن این صحنه به گریه افتاده بودیم و اشک هایمان سرازیر بود . با خودم فکر می کردم چرا ما آدمها گاهی اینقدر بی رحم می شویم که جگر گوشه ای را از مادر جدا می کنیم بدون اینکه به این فکر کنیم که چه در انتظار این طفلان معصوم است ؟
بعد از دقایقی پر از اشک و آه پادرمیانی کردیم و دختر و مادر را ساکت کردیم و آنها را دعوت به ارامش نموده و برای انها مکانی خلوت را تدارک دیدیدم تا ساعتی در کنار هم باشند .
از مادر خواستیم که اجازه دهد میانجیگری کنیم تا اجاره دهند هر جند وقت یکبار به دیدن فرزندش بیاید و کلی حرف و حدیث برای آشتی و ...

از آن روز مدتی است می گذرد و مادر هر چند وقت یکبار به دیدن دخترش می آید و با هم در حیاط مدرسه قدم می زنند و دختر در حالیکه دست مادرش را محکم می فشارد ساعتی را در کنار مادر با خیال راحت سپری میکند

از خداوند می خواهم که هیچ زمان ؛ هیچ آشیانه ای را بدون سرپرست نکند و هیچ فرزندی طعم تلخ جدایی خانواده را نکشد .



  




  پیام رسان 
+ مهم نیست قفل ها کجایند، مهم این است که کلید ها دست خداست.




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ